عطر خوش خاطره ها...

خوشبختی

شازده کوچولو بر سرسنگی نشست، سر به آسمان برداشت وگفت:

من فکر میکنم روشنی ستارگان برای این است که هرکسی بتواند روزی ستاره ی خود را پیدا کند.تو به سیاره ی من نگاه کن،درست بالای سرماست...ولی چقدر دور است!آه تو اگر گلی را دوست بداری که درستاره ای باشد چه شیرین است که شب هنگام به آسمان نگاه کنی،همه ی ستاره ها به گل نشسته اند...تو گلی را دوست داری که در میلیون ها ستاره فقط یکی از آن پیدا میشود همین کافیست که وقتی به آن ستاره ها نگاه میکنی خوشبخت باشی و با خود بگویی:«گل من در یکی از این ستاره هاست...»


آزادی!!!

در ادامه حرفای پست قبلی پریچهر:

اصلا شما آزادیو چی تعریف میکنید؟

حاضرین چه بهایی براش بپردازین؟

اصلا براش کاریم میکنین؟

چه قدر تو زندگی براتون مهمه؟

فکر میکنید چقدر از اون آزادی ای که لازم میدونین برخوردارین؟

خب حالا به نظرتون فرق بی بندوباری وآزادی چیه؟اصلا فرقیم باهم دارن؟

نه اون موقع بودیم،نه حسش کردیم ونه شاید حتی بتونیم نزدیک به اون چیزی که بوده و اتفاق افتاده درک یا تصورش کنیم...انقلابو میگم...انقلابی که انقلاب یکی دو دست نبود انقلاب یه ملت بود،انقلابی که به این آسونیا به دست نیومد...مادرایی که چشم انتظاربچشون نگاهشون به در خشک شد...خونایی که ریخته شد و پدرایی که فرصت خداحافظی هم نداشتن...

چیز ساده و موضوع پیش پاافتاده و الکی ای نیست که به این راحتیا بشه ازش گذشت...شوخی نیست یه انقلاب بود ،بهای زیادی بابتش دادن،چقدر خون چقدر ویرانی چقدر...ولی برا چی انقلاب کردن؟براچی؟؟؟گوشمون پره از حرفای الکی...از شعارایی که دیگه حالا خودتونم باتردید به زبون میارید...

استقلال،آزادی،جمهوری اسلامی...

خودتونم تردید کردین...

نه موضوع ساده ای نیست میدونین چه بهایی براش دادیم؟چند میلیون جوونی که میتونستن سال های سال زندگی کنن،مادرا و پدرای پیری که با دیدن جنازه ی بچه هاشون،بچه هایی که با چه خون دلی بزرگشون کرده بودن برا همیشه مردن...بچه های16-15ساله ای که دیگه هیچ وقت نتونستن بدوئن...

دارم میسوزم...پس کو اون جمهوری اسلامی و ادعای آزادی و استقلال؟کو؟؟؟

***

دیگه آزادی سیری چند؟وضع کشور؟سیاست؟مارو چه به این حرفا؟اصلا این چیزا چه ربطی به ما داره؟خودمونو سیر کردیم که فکر چند هزار میلیاردی باشیم که گم شد؟راضیم به رضای خدا همین بخورونمیری که هستم خدایی خیلیه...

دارم میسوزم...انقلاب کردین برا شکم؟مگه اون قبلیه گشنه بودین؟

بخور بخور...آره توئم بخور...اونم به نرخ روز...دیگه بالاخره هرکی یه گوشه داره میخوره اصلا مارو چه به باقی چیزا؟؟؟

فقط یه سوالی این وسط داره اذیتم میکنه این که مگه اون قبلیه هم نمیشد خورد؟خیلی راحت تر از اینام میشد...یه چاپلوسی بیشترکه احتیاج نداشت...داشت؟دیگه برا چی انقلاب کردین؟چیو عوض کردین؟فقط اون آرم وسط پرچم؟؟؟

تا اسم آزادی-این کلمه ی مقدس- میاد گوشه ی لبتو گاز میگیری که خدا این غربیای بی پدرو مادرو هلاک کنه که میخوان بچه های مردمو به فساد بکشن...وااای خدا رحم کنه دیدی چطور میخوان مردمو از راه بدر کنن؟؟؟و دوباره گوشه ی لبتو گاز میگیری و یه فحش آبدار به این اینگیلیس وآمریکای آدمکش بی دین...

دارم خفه میشم مگه این شماها نبودین که میگفتین:استقلال،آزادی،جمهوری...

اسم آزادی که میاد حالا دیگه به جای حس احترام فقط سرتونو تکون میدین و یه استغفرالله...

و اونوقت برا حسینی گریه میکنین که آزاده رفت...از همه مسخره تر درست شماهایی که بیشتر از هرکسی ادعای اسلام وخدا دارین چشاتونو رو همه چی بستین...

 


تلفنی که هیچ وقت نشد....

حتما خبر رو شنیدین.

خبر مرگ حدود صد نفر انسان در حادثه سقوط هواپیما در نزدیکی قزوین.

باید ناراحت باشیم؟!باید گریه کنیم؟!باید به بخت بد خودمون هزار بار لعنت بفرستیم که چرا باید چنین اتفاق هایی بیفته؟!نه...لازم نیست هیچکدوم از این کارها رو بکنیم چون ما عادت کردیم که هر چند مدت یه تعدادی از هموطن هامون رو که البته تعدادشون کم هم نیست در چنین حوادثی از دست بدیم.طبیعیه نه؟!نمیدونم چی باید بگم.تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که  سیاه پوش بشینیم و تو دلمون زار زار گریه کنیم تا عقده ها مون فروکش کنه.مردم ایران زمانی زندگی می کردند.زندگیشون نابود شد.بهترین حرف رو کتاب مقدس آسمانی ما زد.اینکه هر بلایی که سر مردم هر منطقه بیاد تقصیر خودشونه...بله تقصیر ماست.حالا شاید فرصت داشته باشیم برای بیشتر فکر کردن تا متوجه بشیم که کجای کارمون اشتباه بود.واقعا چه کسی میتونه خودشو بذاره جای مادران و پدرانی که فرزندانشونو از دست دادند؟!جای پدر و مادر جودوکاران نوجوان تیم ملی که با هزار امید و آرزو و با امیدواری به این که بچه ها شون دارن پله های موفقیت رو طی میکنند،منتظر تلفن اونها بودند که اینو بشنوند:مامان،بابا،ما به سلامت رسیدیم....

تلفنی که هیچ وقت نشد...

 


خرمی ایران زمین در گرو عدالت حکمرانان...

چند هفته     

چند هفته پیش روزنامه اطلاعات مقاله بسیار جالب رو در مورد عقاید ایرانیها در مورد عدالت فرمانروای کشور ایران منتشر کرده بود که من با اقتباس از این مقاله متن زیر رو نوشتم.اگر شما هم بخونیدش ضرر نمی کنید.با تشکر از استاد محمد حسن ابریشمی،نویسنده ی این مقاله.

ایرانیان قدیم اعتقادات خیلی جالب و به جایی داشتند که تا به امروز هم بعضی هاشون باقی مونده.ایرانی ها سرزمینی پهناور و پرآب و علف داشتند و در ناز و نعمت زندگی می کردند و البته قدر این نعمتها رو هم میدونستند.در همین سرزمین دانشمندان زیادی رشد کردند که بعضی از اونها هم مشاوران شاهان زمان خودشون بودند.بهتون قول می دم اگه این مطلب رو بخونید ضرر نمیکنید و حتما خوشتون میاد.یکی از اعتقادات خیلی قوی در ایرانیا این بود که اگه پادشاه سرزمینی به خصوص پادشاه ایران زمین اگه ناعادل و ظالم باشه،‏محصولات کشاورزی خوب به بار نمیاند و گوسفند ها شیر خوب نمیدند.جالب نیست؟!در این مورد بیشتر علمای مشهور که در دربار سلطنت ایران بودند به پادشاهان و شاهزادگان گوشزد می کردند.داستان های زیادی هم در مورد این موضوع وجود داره که من این جا به یکی از اونها اشاره می کنم:

روزی گذر انوشیروان،پادشاه ایران به مزرعه نیشکری پربار میفته.می ره و در خونه ی صاحب مزرعه رو میزنه و از اون طلب کمی نوشیدنی رو میکنه ولی نمیگه من پادشاه ایران هستم فقط میگه که خیلی خسته و تشنه ام.صاحب مزرعه یه جام پر از آب شیرین نیشکر برای پادشاه میبره.انوشیروان آب نیشکر رو میخوره و پیش خودش فکر میکنه که چه آب شیرین و گوارایی.خوبه که از صاحب این مزرعه و مزارع اطراف که اینقدر محصولاتشون خوبه مالیات بیشتری بگیرم.خلاصه این فکر به ذهنش خطور میکنه و از صاحب مزرعه تشکر میکنه و خیلی هم از آب نیشکر تعریف میکنه و ازش میخواد که یه جام دیگه هم براش بیاره.صاحب مزرعه می ره و کمی دیرتر برمی گرده.انوشروان میپرسه که چرا دیر کرد؟ و وقتی که داخل جام رو نگاه میکنه میبینه که فقط کمی آب نیشکر ته ظرفه. از صاحب مزرعه میپرسه که چرا اینقدر کم آوردی؟صاحب مزرعه میگه:دفعه قبل من فقط آب یک نیشکر رو گرفتم که خیلی زیاد بود و برای شما آوردم لی الان آب سه تا نیشکر رو گرفتم ولی نمیدونم چرا هرچه قدر نیشکر ها رو فشار دادم آب بیشتری نیومد.حتما فکر بدی به ذهن پادشاه ما خطور کرده که بار نیشکر ها کم شد....

انوشیروان که اینو میشنوه متوجه میشه که قضیه چی بوده و از صاحب مزرعه عذر خواهی میکنه و میگه که من پادشاه ایران هستم و چنین فکری به نظرم رسید که این اتفاق افتاد.

همین طور امام محمد غزالی وشته ای داره که خیلی خوب به تاثیر عدالت شاهان در آبادانی کشور اشاره میکنه متن زیر از نوشته های امام محمد غزالیه که با لحنی شیرین و در چند جمله این موضوع رو به خوبی بیان کرده:

"ملک هرگز قایم نماند مگر به مردان و لشکر و مرد قایم نشود مگر به مال و مال حاصل نشود مگر از رعیت و رعیت مرفه و آسوده نشود مگر به عدل و سیاست."

 


دو شرط آدمیت...

آزادی چیز خوبیه.مخصوصا آزادی بیان ،چون تنها دو تا شرط وجود داره که آدمیت شما رو اثبات می کنه.یکی این که شما بتونید نظری مستقل برای خودتون داشته باشید و یا گاهی اوقات نظرتون مثل نظر بقیه باشه و دوم این که بتونید این نظر رو ابراز کنید تا همه اونو بشنوند و از طرز فکر شما چه درست و چه نادرست آگاه بشند.این خیلی مهمه که هر انسانی اینو داشته باشه و اگر شما به هر دلیلی یکی از این شرط ها و یا در حالت وخیم تر هر دو شرط رو ندارید باید بگم که شما متاسفانه (یا خوشبختانه!)در زمره بنی بشر قرار نمیگیردالبته من گمان نمیکنم که الان یه حیوان غیر ناطق پای دستگاه کامپیوتر نشسته باشه!...ولی خب باید تمام احتمالاتو در نظر گرفت...