عطر خوش خاطره ها...

هندیای با خدا!!!

تموم اعضای خونواده چارچشمی چشم دوخته بودن به صفحه ی برفکی تلویزیون و با چه ولعی داشتن تماشا میکردن... فیلمش هندی بود از همون فیلمای عهدبوغی آبکی که فک کنم دهمین بار بود داشتن پخشش میکردن منم با بی میلی گه گاهی سرمو بلند میکردم و با خماری چشم میدوختم به صفحه...تا اینکه رسید به یه قسمتی که پسره می میره و پدره سر جسد پسرش زانو میزنه ومثلا گریه میکنه بعدم با هق هق شال دور گردنشو باز میکنه که بندازه رو صورت پسره که برمیگرده میگه:«انا لله و انا الیه ...»

-جانم؟!چی فرمودین؟

منم انگار از خواب پریده باشم چشامو می مالم و دقیق تر میشم می بینم خبری نیس.اصلا این چیزا تو خواب وبیداری که عجیب نیس احتمالا خواب دیدم... همینطوری داشتم خودمو قانع میکردم که بعله خواب بودیم و آروم آرومم دوباره داشت پلکام گرم میشد که صدای قرآن شنیدم.نه دیگه اندفعه رو مطمئنم شنیدم... یه دفعه دوباره از جا میپرم و میبینم بعله با چه صوت قشنگی قرآن پخش میشه تازه بعدشم صدای الله اکبرواذان...از همه جالبتر پدره که کورم بوده به چه سختی از جاش بلند میشه و از یکی از اونایی که نزدیکش بوده میخواد که دستشو بگیره و ببرتش مسجد...

-بله؟!!!

دوباره یه نیگا به فیلمه که اشتباه نکرده باشم...نه انگار جدی جدی هندیه...

دوباره چشامو(که از تعجب بی شباهت به در قابلمه هم نشده بودن)می مالم و چند لحظه همینطور مبهوت و بعد...دیگه داشتم ریسه میرفتم...دل درد گرفتم بس که خندیدم...

نه جدی خدا رحم کرده اسم شخصیتای فیلمو عوض نکرده بودن محمد وعلی وفاطمه بذارن...


جیگیلی جیگیلی اخماتو واکن!

خب عزیزان ما قصد داریم امروز ودراین پست به تفسیر ترانه ها پرداخته و شمارا با نیات پلید پشت ترانه ها و شعرها آشنا کنیم.ابیات منتخب امروز از رپرهایی موسوم به تتلو وطعمه است:

امشب میخوایم با این آهنگ اینجارو بترکونیما!/ایول؟ایول!

در قسمت اول،ترانه سرا بی پروا سخن از ترکاندن وعملیات تروریستی در شب دارد و مردم را به همراهی در این حرکت خصمانه دعوت میکند.

تو که چشم هات رو منه/یه کمی اخمات تو همه/ تک تویی باز تو همه، مال منی، ایول/ای تویی که موهات بوره/ چشم حسود ازت دوره/حالا که جهیزه ات جوره، مال منی، ایول

در مصراع اول، ترانه سرا اشاره میکند ای کسی که چشمهات رو من هست و به من چشم دوخته ای تا حرکات اغتشاشگرانه را ساماندهی کنم، ای که از به بن بست رسیدن اعتراضات افسرده ای و اخم کرده ای،نگران نباش، ما همه با هم هستیم.(تاکید بیشرمانه روی عبارت مال منی ایول)

در قسمت بعدی ترانه سرا صراحتا به موهای بور مخاطب ترانه اشاره کرده وتلاش دارد به نوعی وابستگی حرکت اغتشاشگران را به موبورهای بریتانیا ابراز کند.

اما نکته طلایی این به اصطلاح ترانه، قسمتی است که به«تو که جهیزه ات جوره»اشاره میکند.جهیزه جور بودن کنایه از منابع مالی پشت پرده اغتشاشات و باندهای قدرت وثروت دارد.(همان قضیه برات میخرم طلا ملا!)

هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو واکن/هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی یه نگاه به ما کن!

ترانه سرا به عبث می کوشد به هر ترتیبی که شده، اخمهای اغتشاشگران دلزده را باز کرده و نگاه فریب خوردگان را مجددا به خود معطوف کند.عبارت «جیگیلی جیگیلی» تلاش نافرجامی است برای پنهان کردن اسامی آشوب طلبان!

بدون این دل قاطی/داره با دل تو تله پاتی

ترانه سرا در آخر میگوید:بدان وآگاه باش که دل قاطی و شوریده من، با دل تو تله پاتی دارد.در این لحظه آهنگساز با ترکیب ملودی خاطره انگیز پت ومت، آخرین تلاش ها را برای بازیابی این حرکت دارد که طبیعتا ره به جایی نمی برد.

«برگرفته از روزنامه اعتماد ملی»


عشق هرگز نمی میرد...

یک سال و نیم پیش بود که بین کتابهای قدیمی و خاک و خل گرفته ی پدرم کتاب بلندی های بادگیر رو پیدا کردم و کلی هم خوشحال شدم.چون شنیده بود یکی از بهترین رمانهای دنیاست و م نویسندش یه زن بود و هم اصلا انتظارشو نداشتم بین اون مه کتاب کتابی که خیلی آرزوشو داشتم که بخونمش،پیدا کنم.حدودا 600 صفحه می شد و وقتی شروع به خوندنش کردم فهمیدم که واقعا ارزش این همه تعریفو داشت.یه داستان که با قلمی شیرین و جذاب موضوع عشق و نفرت رو در کنار هم آورده بود.اگر این کتابو بخونید مطمئن باشید خوشتون میاد.وقتی داشتم کتابو میخوندم انگار خودم اونجا حضور داشتم و تک تک صحنه هاشو می دیم.در مورد خلاصه ی داستان توضیح نمیدم چون اگه یه جست و جوی ساده تو اینترنت بکنید میتونید چیزای زیادی در مورد این کتاب پیدا کنید ولی من این جا نظر خودمو در مورد بلندی های بادگیر نشتم.راستی این کتاب یه اسم دیگه هم داره:عشق هرگز نمیمیرد...این اسم قشنگتر از بلندی های بادگیره.این رو هم بگم که بلندی های بادگیر اسم ساختمونیه که بیشتر اتفاقات فیلم در اونجا اتفاق میفته و در کل شروع داستان از اونجاست.به نظر من از خوندن این کتاب ضرر نمیکنید و بعد از این که کتابو تموم کردید نمیگید چه داستان آبکی بود.فقط ممکنه وقتی به وسطای داستان رسیدید با یه اسمی مواجه بشید که مجبود باشید برگردید به اول داستان تا ببینید طرف کی بود!ولی حوصله داشته باشید و سعی کنید بلندی های بادگیر رو تا آخر بخونید...

راستی بین شما کسی هست که رمان حس و حساسیت و غرور و تعصب رو خونده باشه؟!میشه کمی در موردش توضیح بدین یا اگه کسی رو میشناسید که این دو تا داستان رو خونده باشه ،‏لطفا نظرشو در مورد این داستان تو بخش نظرات بنویسید.ممنونم.


بخند!!!!

چند وقت پیش یه ایمیلی به دستم رسید که مضمون بامزه ای داشت  امروز به فکرم رسید شاید شماهام خوشتون بیاد برا همین میذارمش اینجا:

آخرین کلمات یک الکتریسین: خوب حالا روشنش کن...
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بیخطره؟
آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...

آخرین کلمات یک چترباز: پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد...
آخرین کلمات یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار: نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرنده‌ام!
آخرین کلمات یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک قهرمان: کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها...
آخرین کلمات یک گروگان: من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بیخطره...
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرین کلمات یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره ی بسته بخوابم...
آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز: گفتی تا چند بشمرم؟

 


او بیشتر دوستمان دارد...

زانوانش سست شد...

به روی خاک نمناک و سردی افتاد که از باران شب پیش مرطوب بود...

سرمای خاک تا عمق استخوانش نفوذ می کرد و آزارش می داد...

دست هایش را بالا گرفت...

قطره های اشک به روی گونه هاش افتادند که ازشدت سرما سرخ شده بودند...

با تمام وجود فریاد زد:"خدایا...دوستت دارم..."...

دست هایش به آرامی پایین افتادند...

سرش را به زیر گرفت...

موهای مرطوبش روی پیشانیش ریختند...

چشمانش آرام آرام بسته می شدند که ناگهان صدایی شنید...

"من بیشتر دوستت دارم..."

 

این نوشته اقتباسیه از یه شاعر نوجوان که من الان اسمش رو هم فراموش کردم.امیدوارم خوشتون اومده باشه...